قبلا از خوندن ادامه خاطرات، اگه بخش اول رو نخوندید میتونید اینجا کلیک کنید.
با کرایه کردن ون قرار بر این شد که همگی راهی هتل بشیم. همیشه تعریف اونجا رو از ساختمونهای بلندش میشنیدم ولی فکر نمیکردم اینطور با یه طراحی فوقالعاده باشه. خلاقیتشون حتی از یه باغچه کوچیک هم میتونستی ببینی. گلآراییهای کنار خیابون و اون نظمی که حتی تو دقیقه اول هم متوجهش میشدی واقعا جالب بودن. از ماشینهای باحالشون گرفته تا قوانین جالبی که داشتن، همهچی ما رو به وجد میآورد.
بالاخره به هتل رسیدیم. کی تصور میکرد هتلمون یه باغ ویلایی طور باشه که از سرسبزیش دلت نخواد نگاهت رو بگیری. یه کلبهی درختی که پایینش قفسهی بزرگی از انواع پرندهها بود، وسط اونجا رو باصفا کرده بود. آلاچیقهایی دور تا دورش رو گل و گیاه گرفته بود، درست مثل یه شهر سرپوشیده از برگ. از نخل گرفته تا گلهای ریز سفیدی که خیلی زیبا بودن و همینطور ریسههای نوری که ورودی در هتل زده بودن که وقتی شب شد تونستیم اونهارو ببینیم.
هنوز از راه نرسیده و چمدون زمین نذاشته، بساط ناهار رو پهن کردیم و بالاخره از ظرف بزرگ سالادماکارونی دردسرساز رونمایی شد. همینطور با کلمپلوی الهه و تنماهی هانیه ناهار رو هم خوردیم و صبری برای هضم غذاها نداده بلافاصله راهی پارک سافاری شدیم. قرار بر این بود که تعدادیمون پینتبال بازی کنیم. بعد از رسیدن به محوطهی بازی الهه و هانیه برای بازی یارکشی کردن و در آخر دو تیم شدیم.
قبل از بازی ما، نوبت گروه همسفرامون بود و حساستر از بازی، لباس عوض کردنشون بود و شاهد تلاشهای زیاد برای پوشیدن لباس بودیم که آخرش هم اندازه نشد.-لباسهای پوشیده و پاره شدهی قبلی رو نادیده میگیریم.-
و در آخر نوبت بازی قوی ما آوای اروندیها رسید و شلیکهای رنگی که اصلا بهمون نخورد و نهایت تیممون(تیمهانیه) برد. این بود لحظهافتخار آمیز بازی پینتبال.
تعدادی دیگه مشغول موتورسواری بودن و یه تعدادی توی یه توپهای بزرگ پلاستیکی فوتبال بازی میکردن یا از یه سرسرهی گنده سر میخوردن پایین. و بقیهی بازیهای هیجانانگیز مثل زورببال یا تونلوحشت.
بعد از بازی کمکم همه دور هم جمع شدیم و با اتوبوس راهی بازار و خالی کردن جیبامون شدیم. محوطهی بازار و پاساژهاشون بهقدری نورانی و زیبا بود که بدجور تورو وسوسهخرید میکرد. و ماهیهای جالبی که تو حوض وسط پاساژ بودن. از یه طرفی دیگه اصلا طوریکه بقیه راجب قیمتهای اونجا حرف میزنن نبود؛ اینکه گرونه و توانایی خرید هیچی رو نداری درحالی که میتونستی راحت جایی رو پیدا کنی که هرچیزی رو با بهترین قیمت داشته باشه. و باید اضافه کنم که ما تقریبا فروشگاهی که تموم لباس و اجنساشون 50 هزارتومان بود رو خالی کردیم.
همه نوع قیمتی پیدا میشد، از اونی که میخواست مارک بگیره و چه اونی که میخواست چیزهای ارزون بگیره. و خرید کردن واقعا میارزید. بهخاطر همین شب بعد هم وقتمون رو به خرید و سوغاتی گرفتن برای بقیه خرج کردیم. و درکنارش از بیشتر از جاذبههای گردشگری اونجا دیدن کردیم.
بعد از خرید تموم بازار، به کشتی تفریحی رفتیم و بعد از دیدن برنامههای شادی که اجرا کردن، شام گرفته راهی هتل شدیم تا خستگی روز اول رو از تنمون بیرون کنیم.
آژانس آوای اروند-تور کیش
بخش دوم خاطرات